دلم برات تنگ شده
بعد بغل کردنت توی اون زمستون سرد با اون همه آب و تاب و استرس و دلهره دیگه نتونستم گرما رو بفهمم.چه بغل هایی که لمس نکردم که به اون گرما برسم.بعد تو دیگه هیشکی حتی شبیهتم نبود هیشکی اون عطر یاس غلیظی که روی شونه کوچولوت میزدی و باهاش ریشاتو شونه میکردی رو نداشت هیشکی شبیه تو نبود اصلا هیشکی نتونست به کلمه های توی ذهنم مثل تو نظم بده و باعث بشه ساعت ها بشینم و بنویسم و بنویسم و بنویسم و خسته نشم از نوشتن برای تو اگه راستشو بخوای دلم تنگ شده
برای خاطره هامون برای بوی خوش پالتوی مشکیت برای موهای خوش حالت و ریشای پرپشت و صدای قشنگت برای عطر خوش بویی که هنوز بوش تو دماغمه و یه شیشه ازش گرفتم گذاشتم تو جانمازم که هر وقت نماز میخونم یاد تو دلمو آروم کنه
دلم برات تنگ شده میدونم یه روزی این نامه های بی سرو ته و بی اساس رو میبینی و میخونی میدونم من که اینهمه دلم برات تنگ شده تو بیشتر از من دلتنگی تو بیشتر از من ناراحتی چون وقتی میخواستی بری بهم گفتی که بی نهایت دوسم داری بهم گفتی که عاشقمی و رفتی چون فقط شرایط خوب نبود اگه یه روز گذارت افتاد به این وبلاگ فرسوده یادت باشه که بیشتر از هرکسی برام مهمی یادت باشه دلم میخواد تنها بمونم چون نمیتونم کسی رو به جای تو بذارم گوشه قلبم چون قلبم جای تو بوده و هست و هیچ وقت قرار نیست بدمش به کس دیگه یادت باشه که تو تموم زندگیمی آره یادت باشه
