برای تو

برسد به دست کسی که بی نهایت دوستش دارم

برسد به دست کسی که بی نهایت دوستش دارم

برای تو

دلم برات تنگ شده همین و فقط همین

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
نویسندگان

۲۱:۵۱۱۰
فروردين

نامه هامو دلتنگیامو برات کجا بنویسم که ببینی 

کجا بنویسم وقتی نیستی دلم بی طاقت میشه 

شدم مثل یه غنچه تگرگ خورده که حال زارم اصلا خوب نیست 

تو باید باشی که حال دلم خوب بشه تو باید باشی تا دوباره سر و سامون بگیرم باید باشی تا نمیرم 

آخه کجایی مگه ماه مهمونی خدا نیست؟

مگه من بنده خدا نیستم چرا و چرا و چرا حال دل من اصلا برای اون بالایی مهم نیست مگه من تو رو از خدا نخواستم چرا رسیدگی نمیکنه 

حالم بده تو حالمو بد کردی کسی که میخوام دنیاش نباشه ولی اون باشه 

۰۸:۳۱۰۳
بهمن

میدونی چیه ؟
خیلی وقته دیگه نمیدونم چمه من دچارت شده بودم عاشقت بودم پر بودم از انرژی عشق

اما تومنو ول کردی و رفتی دنبال اون که فقط فقط فقط به خاطر حرف مردم باهاته فقط فقط به فکر حرف مردمه رفتی سمت کسی که هر وقت دلش میخواست بهت توهین میکرد و میکنه با اینکه بهت گفته بودم تو ارزشمند ترین چیز منی توی دنیا اما اون به خودش اجازه میده بهت توهین کنه

میدونی چیه؟
خیلی وقته دیگه از فیلمای انگیزشی حالم به هم میخوره
از دوستام

از ورزش از همه چی

حتی از خودم...!

بهت گفتم بهم بگو دوسم داری تا جونمو برات بدم گفتی جونتو نمیخوام فقط مراقب خودت باش

گفتم مراقب خودم باشم که چی بشه وقتی تو نیستی

نمیدونم چرا ولی حس میکنم توام دلت برام تنگ میشه توام داغونی از اینکه نیستی توام ناراحتی به قول خودت اگه بزنی به این صورتت درد داره بزنی به اون صورتت بازم درد داره

میدونی چیه؟

میگن دلتنگی مثل برگه وفراموشی مثه پاییز میگن باید بریزه این دلتنگیا که فراموش کنی ولی میدونی چیه قربونت برم من یه درخت کاجم که همیشه سبزم و حتی اگه زمستونم بیاد این دلتنگیا از تنم نمیریزه crying

۱۲:۲۱۱۱
دی

چند وقتی میشد به خونه قدیمیش سری نزده بودم داخل که رفتم همه چی سرجاش بود مرتب مرتب همون خونه کاه گلی قدیمی که وقتی بارون میومد سقف چوبیش چک....چک...چک....انگار باهامون حرف میزد
نگاهم افتاد به شومینه ای که دلش پر بود از آتیشای قرمز و نارنجی که زبونه میکشیدن و اتاق کوچیک بی بی معصومه رو گرم تر میکردن...یهو صداش اومد:

۱۷:۲۰۰۹
دی

اگه بدونی دل کوچولوم چقد برات تنگ شده ،اگه بدونی این روزا چقد نگران از دست دادنتم.
امروز بعد حدودا یه مااااااه دیدمت جون و دلم دیدمت بعد یک ماه دوری بعد یه ماه که حالم گرفته بود از این بازی روزگار پرفریب که چجوری و با چه ترفندی داره حسابی از هم دورمون میکنه ولی دلخوشم،دلگرمم به اینکه از دور هوامو داری به اینکه توی روزایی که حتی خودمم دیگه حواسم به خودم نیست تو از دور مواظبمی
که نکنه خطا برم که نکنه بد باشم که نکنه قلبم شکسته باشه

۱۹:۱۳۱۲
آذر

بعد بغل کردنت توی اون زمستون سرد با اون همه آب و تاب و استرس و دلهره دیگه نتونستم گرما رو بفهمم.چه بغل هایی که لمس نکردم که به اون گرما برسم.بعد تو دیگه هیشکی حتی شبیهتم نبود هیشکی اون عطر یاس غلیظی که روی شونه کوچولوت میزدی و باهاش ریشاتو شونه میکردی رو نداشت هیشکی شبیه تو نبود اصلا هیشکی نتونست به کلمه های توی ذهنم مثل تو نظم بده و باعث بشه ساعت ها بشینم و بنویسم و بنویسم و بنویسم و خسته نشم از نوشتن برای تو اگه راستشو بخوای دلم تنگ شده

۱۸:۳۷۱۲
آذر

اولین باری که به چشماش نگاه کردم، همون حوض دایره ای  که عکس آسمون شب افتاده داخل آبش.یکی وسط چشماش ایستاده بود.کسی که هر لحظه برام ناشناخته تر میشد.

انگار ایلیا بود که میخواسته لب حوض وضو بگیره ؛عکسش افتاده  توی آب یه قطره از اشک چشماشو برداشته  و باهاش وضو گرفته ؛ولی چشماش عاشق ایلیا شده بود .

۱۸:۲۴۱۲
آذر

یه آیه ای هست تو قرآن میگه  حتی ضاقت علیهم الارض
ینی کار به جایی میکشه که زمین به این بزرگی تنگ میشه بهت همه چی از بیرون رو به راهه ها ولی درونت پره از خفگی پره از احساس ناامیدی پره از دلتنگی اینجوریه که دنیا با همه بزرگیش بهت فشار میاره و استخوناتو خورد میکنه و انگار یکی داره قلبتو مچاله میکنه از وقتی رفتی دچار شدم به همچین حسی انگار قلبم بعد تو با هر تیک و تاک ساعت مچاله میشه

۲۱:۵۵۰۹
آذر

بیا از آرزو هایمان بگوییم
تو از بهشت برایم بگو و حوری های ترگل و ورگلش
من از زیبایی چشم هایت برایت میگویم که هیچ حوری بهشتی ای حتی رنگش را هم ندیده
تو از شراب های پاک بهشتی برایم بگو
من هم برایت میگویم از طعم شرابی لب هایی که یه جرعه اش مرا به بهشت عشق میبرد
برایم از آرزوهایت بگو

۲۱:۵۳۰۹
آذر

عاقبت ای درد هجرانت به جان واژه ها
ای که وصفت خارج از وسع و توان واژه ها
جان دل دردت به جان شعر های مبهمم
میچکانی شعر در متن زبان واژه ها

۱۴:۵۲۰۳
ارديبهشت

بهار باشد و عطر خوش شکوفه های هلو به آسمان بوی خدا بدهد
برایت چای بریزم
کنار حوض آبی و ماهی هایش بشینی و در آغوشم بگیری
و در گفتن "دوستت دارم" باز هم تعلل کنی...!
هی من اصرار کنم که بگو و هی تو خودت را بزنی به نشنیدن...!
غافل از اینکه چشم های شکلاتی ات
سالهاست کنار همین حوض در گوش همین ماهی ها خوانده اند که:
بی نهایت دوستم دارند
گفته اند که وقتی چرخش دامن گلدار بلندم را میبینی تمام سلول هایت چه جنجالی به راه می اندازند و هر کدامشان به طریقی می گویند "دوستت دارم"...!
آری دلبر جان
خیالت تخت بی قراری چشم هایت خیلی وقت پیش به ماهی قرمز های توی  حوض کاشی گفته  اند و آنها هم نقل مجلس کرده اند این دوست داشتن های نهانی را
خودم یکی دو بار که خواستم شمعدانی های کنار حوض را آب بدهم پچ پچ هایشان را شنیدم که  میگفتند:
یک جفت چشم قهوه ای عاشق عروسکی شده اند که با لباس های محلی و دامن گلدارش درختان خانه را می رقصاند
با این وجود شنیدن دارد
دوستت دارم از زبان خودت که بگویی و دنیا را به قلب کوچکم بیاوری
غذای دلخواهت را  برایت درست کنم و غم هایت را پشت گل های سرخ دامن های چین دارم بپوشانم
موهای بلندم را روی شانه هایم بریزم و برایت خسرو و شیرین بخوانم
از عشقی برایت بگویم که شبیه عشق ما بود و همچنان دستانم را توی خرمن موهایت بغلتانم و با ناز بیشتری برایت شعر بخوانم و تو بیشتر گوش کنی
دلم میخواهد بهار باشد
تو باشی و شکوفه های هلو که داخل حیاط خودنمایی میکنند...!
#دیبا