او
به نام خداوندگار عشق
نمیدانم او که بود و از کدامین دیار آمد در راه مانده بود و جایی برای ماندن نداشت در قلبم کلبه کوچکی را به نامش زدم اما انگار از مدت ها پیش آیین دل نشینی را فرا گرفته بود.شورش کرد و دیکتاتوری قلبم را مورد هجوم قرار داد دیری نپایید که خود بر سریر حکمرانی قلبم نشست و هنوز از راه نرسیده شد مالک این قلب تنها او پادشاه قدرتمندی شد آنچنان قدرتمند که هیچ کسی یارای مقابله با امپراطوری ستمگرانه ای که در قلبم پایه ریزی کرده بود را نداشت.
حالا او تمام من شده است تمام شعر هایم بدون او تکراری و زننده اند اصلا او ژرف ساخت تمام شعر های من شده است و واژه های من همه و همه بوی عطر مشهدی تن او را می دهند.
با نگاهش دنیایم را و با لبخندش آخرتم را به سخره می گیرد از گندمزار برشته موهایش چه بگویم که گفتنش توضیح واضحات است و نگفتنش رنج و عذاب.چشمانش شب نیشابور است و موهایش سپیده دم بغداد و بوسه هایش خورشید سوزان بیابان های حجاز که هرروز از مشرق گونه هایم طلوع می کند و مرا در عشق او می سوزاند
نگاهش شراب هفت ساله است گیرا. می نوشم،سر خوش از تابش باغ های انگور در میعادگاه هبوط دکمه های پیراهن. مست می شوم و او با هزار بوسه شرعی حدم می زند و من هشیار می شوم و چه چیز از این زیبا تر که طعم گس چشمانش مستم می کند و شیرینی بوسه اش هشیار
حالا او شیرینی عشقی است که دلخوشی این روزهایم شده و چه دلخوشی شیرینی است عاشق او بودن
بانو بسیار زیبا و سرشار از احساسات خالص و عواطف انسانی سروده اید. احسنت
درود بیکران بر شما