برای یک آشنا
امروز عجیب دلم هوس از تو نوشتن کرده
تو که از شدت دوری و جدایی روی نقطه کور ذهنم ایستاده ای
خودکارم گلایه دارد.
از نماندن هایت
از نبودن هایت
و...
از رفتن ناگهانی ات
می دانی چیست؟
بودن دلیل می خواهد
ماندن دلیل محکمتر
اما...!
تو نیستی و دلم داغ نبودنت را بر سینه می کوبد
جوهر خودکارم خشک شده و دستانم از نوشتن وامانده این ها به کنار گلایه های کاغذ را کجای دلم بگذارم
در جزیره تنهایی ام فارغ از عشق نشسته بودم
تو آمدی...
هنگامی که یک شاخه یخ زده در زمستان بودم چه خورشیدوار برتن سرمازده ام تابیدی و بهار را به دلم هدیه دادی
و چه پیامبرانه در افکارم رسوخ کردی و عقایدم را به توبره کشیدی
و البته چه ناجوانمردانه شمس شدی و به حال خود رهایم کردی
اما من
مولانا شدم و در هوای عشقت چه مجنون بودم
کاری نمیشد کرد تو دیگر رفته بودی و من مانده بودم با هزار دغدغه ماندنت با هزار نقشه و برنامه برای بودنت
تو رفته بودی و من مانده بودم و یک خودکار که جوهرش هیچوقت نای نوشتن خوبی هایت را نداشت.
مانده بودم با یک ورقه کاغذ که تو از ابعادش سَر میرفتی و البته با یک دل که دائما دلتنگی ات را برای نوشتن بهانه می کند.
این روز ها هم برایت می نویسم
اشتباه نکن؛ نه برای اینکه بدانی هنوز هم دوستت دارم ؛نه
می نویسم چون زندگی را بر پایه بودنت پایه گذاری کرده ام و این روزها که نیستی کاری نمی شود کرد جز اینکه کبوتر قلبم را در آسمان خیالت به پرواز در آورم
و این روزها نوشتن تنها راه فرار از این تنهایی است.
دختر مهربان و اهل ادب وهنر من خیلی خوش حالم که میبینم در این سن و سال به جای اینکه دغدغه هایت را در خیابان ها جستجو کنی آنها را بر تن عریان یک صفحه کاغذ ریختی تا یادگاری باشد برای آیندگانت و به پدرت از این حیث تبریک فراوان میگویم
دوست دار شما محمد علی حسینی راد